جدول جو
جدول جو

معنی خان خانم - جستجوی لغت در جدول جو

خان خانم
(نْ نُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 24 هزارگزی خاوری قره آغاج و 26 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل دارای 163 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی و جاجیم بافی است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه خانم
تصویر ماه خانم
(دخترانه)
ماه (فارسی) + خانم (ترکی) بانویی که چون ماه زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
ویژگی مملکتی که در هر قسمت آن خان یا امیری حکمرانی می کند، ملوکالطوایفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان خانی
تصویر جان خانی
نوعی جوال بزرگ و خشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خان خانان
تصویر خان خانان
عنوان پادشاهان چین و ترکستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه خانه
تصویر خانه خانه
خانه به خانه، دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
نام یکی از دخترهای شاه اسماعیل اول صفوی است. توضیح آنکه شاه اسماعیل اول بوقت مرگ چهار پسر داشت به اسامی: طهماسب میرزا (شاه طهماسب اول) ، القاس میرزا، سام میرزا، بهرام میرزا و پنج دختر داشت بنامهای: خانیش خانم، پری خان خانم، مهین بانو سلطانوم، فرنگیس خانم، زینب خانم. (از تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خون جام. کنایه از شراب انگوری است. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
شودکار ما پخته زان خون خام.
نظامی (از آنندراج).
، خون صاف و خالص و بعضی گفته اند خونی که هنوز بکمال نضج نرسیده باشد و رنگش بسیار روشن و صاف بود بخلاف آنکه چون به پختگی میرسد رنگش به تیرگی میزند و اگر سوخته شود سیاه فاسد شده باشد. (از آنندراج) :
ارسطو بساغر فلاطون بجام
می خام ریزندۀ خون خام.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نامی از نامهای زنان.
- امثال:
شاه خانم می زاید ماه خانم درد می کشد. نظیر: گنه کنند گاوان. کدخدا دهد تاوان. خر خرابی می رساند از چشم گاو می بینند. (امثال و حکم ج 2 ص 1008 و ج 1 ص 163 و 164)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بانوی بانوان. بانوی مختار از دیگر بانوان، لقب یا نام زنان اشراف در تداول عامه چنانکه بعنوان مثل گویند: شاه خانم میزاد و ماه خانم درد می برد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ نَ / نِ)
خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خانه ای که بر در و پنجرۀ آن خارشتر بندند و آب بر آن پاشند تا هوا و نسیم سردبدرون آن آید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : همی بینیم که مردمان مرگرمای سخت را بشتافتن بخانه ها و زمین کنده و خشن خانه ها و خوردن طعامها و شراب که حرارت طبیعی را از تراکیب مردم دفع کند... دفع همی کنند. (جامعالحکمتین ص 71 از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ / نَ / نِ)
تخلخل. متخلخل. سوراخ سوراخ. (ناظم الاطباء) ، بسیاربسیار. (آنندراج) :
ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت
ز خنده خانه خانه قند میریخت.
نظامی.
با مظهری امروز بویرانۀ خویش
بودیم بفکر دل دیوانۀ خویش
ابر کرمی موج زد و پر کردیم
از مدح تو خانه خانه کاشانۀ خویش
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
، حجره حجره. (ناظم الاطباء). با خانه های متعدد. چون: ’صفحۀ شطرنج و نرد خانه خانه است’، یعنی به اجزائی غالباً مربع و متساوی قسمت شده است، شطرنجی شکل، خانه بخانه:
شهرشهر و خانه خانه قصد کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نُ نُ)
مخفف خانم خانمها
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام ناحیتی بوده است بحوالی شیراز. فصیحی خوافی در حوادث 754 هجری قمری نوشته: ’در اوایل صفر بظاهر شیراز نزول فرمود (امیر مبارزالدین) و شیخ ابواسحاق در پنج فرسنگی شیراز در مرحلۀ خان خانان پیش باز آمده بود و حرب ناکرده مراجعت نمود و بشیراز متحصن شد و حربهای سخت کردند’. (از تاریخ عصر حافظ بقلم دکتر غنی ج 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
نام دیگر خان عالم است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285). رجوع به خان عالم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محمدرحیم خان بن بیرام خان قرامانلو. پدر او با همایون پادشاه در عصر شاه طهماسب بهند رفت و در آنجا خان خانان متولد شد. نصرآبادی از او نام برده و گفته است که منشآت شیخ ابوالفضل و تاریخ اکبری دو دلیل بر فضل این مردند و نیز ابوالفضل بعضی از غزلیات او را آورده است و نامی از تواریخ او به فارسی و عربی و ترکی و هندی برده و آن را بنام ’دیوان رحیمی’ یاد میکند. زیرا اسم او عبد الرحیم خان بن بیرام علیخان بوده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 286 و عالم آرای عباسی چ 2 ص 487 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 638)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پادشاه چین را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) :
خان خانان روانه گشت ز چین
تا شود خانه گیر شاه زمین.
نظامی.
چو عقد سپه برهم آسوده شد
دل خان خانان برآسوده شد.
نظامی.
همان خان خانان بخدمتگری
جریده بهمراهی و رهبری.
نظامی.
، پادشاه ترکستان را گویند. (ناظم الاطباء) : هر یک از قبایل ترک را سر و پیشوایی جدا بود ولی همه آنها فرمانبری از یک رئیس میکردند به اسم خان خانان. (از رودکی تألیف سعید نفیسی ج 17). و مقدم و امیر ایشان را گورخان خوانند یعنی خان خانان. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نِ لَ)
برخورداربیک. یکی از امراءو بزرگان هند است که در دورۀ شاه عباس اول بسفارت از طرف جهانگیرشاه ملک هند با اسباب و یراق و تجملات بزرگانه به ایران آمد و در وقت بازگشت شاه عباس نیز زینل بیک بیگدلی شاملوتو شمال باشی را متقابلاً همراه او به رسالت بهند فرستاد. خان عالم چون بهند رسید در اثر لطف و محبت شاه عباس شروع بمدح و ثنای او کرد و بدین جهت از نظر جهانگیرشاه افتاد. شرح حال او در تذکرۀ نصرآبادی و صبح گلشن آمده است. این بیت از اوست:
لباس آل ببر کرده شوخ مهوش من
بجلوه آمده و تیز کرده آتش من.
(از عالم آرا چ 2 صص 951- 993 و الذریعه قسم 1 جزء 9 ص 285 و صبح گلشن ص 151)
لغت نامه دهخدا
ملوک الطوایفی، رجوع به ملوک الطوایفی شود، هرج و مرج
لغت نامه دهخدا
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی که در هر گوشه آن خان یا امیری حکمفرما باشد ملوک الطوایفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه خانه
تصویر خانه خانه
سوراخ سوراخ، خانه های متعدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانخانی
تصویر خانخانی
چند فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی با دولت مرکزی ضعیف، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
شطرنجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش خوان، خوش آواز، خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی